رنج ها و سختی های پیر مرد دانا

ساخت وبلاگ

اخلاق عرفانی

رنج ها و سختی های پیر مرد دانا

پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و از سختی هایش می نالید!!!...

دوستی از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟!!...

پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که باید آنها را رام کنم، دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند، دوتا عقاب هم دارم که بایدآنهارا هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام،  شیری نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم...

مردگفت: چه می گویی!، آیا با من شوخی میکنی؟! مگر می شود انسانی این همه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و از آنها مراقبت نماید!!؟ پیرمرد گفت: شوخی نمی کنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست...

 آن دو باز، چشمان منند،  که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت کنم...

 آن دو خرگوش، پاهای منند، که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند...

 آن دو عقاب نیز، دستان منند، که بایدآنها را در کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم...

 آن مار، زبان من است که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا کلام ناشایستی ازاو، سر بزند...

 آن شیر، قلب من است که با وی همیشه در نبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند...

 و آن بیمار، جسم و جان من است،که محتاج هوشیاری، مراقبت و آگاهی من دارد...

و این ها کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را بریده است...

والحمد لله رب العالمین علی کل حال

گروه آموزشی معارف اسلامی نوشهر...
ما را در سایت گروه آموزشی معارف اسلامی نوشهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maarefenowshahro بازدید : 178 تاريخ : جمعه 19 آبان 1396 ساعت: 21:05